یک جوان پا پتی یک دو بیتی را با یک چاقوی ضامن دار تعویض کرد ...دوشیزگان باکره برای مهریه دیوان شعر مطالبه می کردند...دارو خانه ها باقی مانده پول مردم را شعر پس میدادن ...بقال های خرده پا پشت شیشه مغازه نوشتند از قبول شعر معذوریم...کسی آن سوی دیوار است کسی این سو نه آن میداند نه این تنها شعر است که میداند ...وقتی در جیبم هیچ ندارم شعر دارم وقتی در یخچالم هیچ ندارم شعر دارم وقتی در قلبم هیچ ندارم هیچ ندارم ...آفتاب که رنگش سیاه شد شعرم مرد ...بادبادکی که در کودکی به باد داده بودم دیگر دست مردمان بزرگ نیست ...مردمان شر را به هم تحویل می دهند و ترقی میگیرند... شعر ها جایشان در سیاه چال است ... دیگر شاعران هم سرطان گرفته اند و شعر هایی تکراری را در مراسمات پس می دهند ... زندگی در بیرون شور انگیز ترست دلم آن سوی دیوار ها را می خواهم
برچسبها: شعر, خستگان, جامعه, درد

برچسبها: شعر, خستگان, جامعه, درد
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶ساعت 18:35  توسط اميرحسين
|